ديروز با پدر و مادر و همسر و دخترک به قصد تشييع راهي شديم. وقتي به ايستگاه مترو رسيديم جمعيت قابل توجهي حضور داشتن ، دو قطار اومدن و رفتن و جاي يک نفر هم نبود! تصميم گرفتيم خط رو برعکس سوارشيم و همونو دور بزنيم. اينبار موفق شديم. به هر ايستگاهي ميرسيديم قيامتي بود. 


بعدا شنيدم خيلي ها جاموندن تو مترو اخر هم به مراسم نرسيدن! 


بين راه دخترک هرعکسي از سردار ميديد نشانم ميداد و ميگفت مامان آقا رو کشتن. 


و اي کاش بچه ها هرگز با اين مفاهيم اشنا نميشدن. ولي گاهي چيزي که بايد باشه با چيزي که هست فرق ميکنه. بچه ها بايد زود بزرگ بشن و خيلي چيزا رو بفهمن. 


تا برسيم حال چند نفر بهم خورد و افتادن. بعضي به من ميگفتن با بچه مواظب باش اصلا جاي شلوغ نري. 


وقتي رسيديم م بود. اصلا جاي خلوتي وجود نداشت که بريم! 


براي اينکه دخترک کلافه و زده ازين مراسم نشه ، توي جمعيت دنبال بچه دارها ميگشتم و کنارشون مي ايستادم تا با هم سن و سال خودش وقت بگذرونه. 


وقتي پيکرهاي شهدا رو اوردن حالي داشتيم که قابل وصف نبود. هرکس طوري گريه ميکرد که انگار عزيزي از خانواده ي خودش رو از دست داده.


دخترک با تعجب نگاه ميکرد و با دستکشاي کوچولوش اشکامو پاک ميکردو و ميگفت مامان چرا گريه ميکني؟ 


و من تمام اين اشک ها را تبديل به کينه از ظالمان خواهم کرد و به لطف خدا با افتخار فرزندي تربيت خواهم کرد که ادامه دهنده راه شهدا باشد. 


 


پ ن: خيلي از صفحات مهم خبري، خبر شهادت سردار رو يا پوشش ندادند، يا با يه اشاره کوچيک از کنارش رد شدند و بعد اون ده تا پست بيخود گذاشتن! 


اگر چند نفر عليه نظام چنتا شعار بدن تا مدت ها بهش پرداخته ميشه. بعد حضور ميليون ها نفر ناديده گرفته ميشه. اين است آزادي بيان!!! 


معناي ازادي بيان از حذف کردن محتوا و هشتک هاي مربوط به شهادت سردار، هم بيشتر فهميديم! 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

BARBOD FOOTBALL CLUB وبلاگ کتابخانه عمومی شهدای سنجان خرابِ عشق وام فوری ۵۰ میلیون وام فوری ۱۰۰ میلیونی تا۳۰۰م بدون سند بدون سپرده پرداخت سرمایه روزنوشت های کفشدوزک یک استاد موفق انواع تجهیزات و روش های اندازه گیری و ابزار دقیق قیمت طلا نرخ طلا در جهان